دومین دیدار
سلام نفس مامان... الان که دارم برات مینویسم اشکام روی کیبورد داره میریزه...تا امروز اینقدر خدا رو به خودم نزدیک حس نکرده بودم!!!سوره ی الرحمن داره پخش میشه و من های های گریه میکنم. حال بابا هم تعریفی نداره. اونم از خوشحالی بال دراورده... فبای الاء ربکما تکذبان تصور اینکه یه موجود کامل و سالم!! داره تو وجودم وول میخوره... وای خدا! من چیجوری ازت تشکر کنم؟ با چه زبونی؟ با چه ابزاری؟ با چه رویی؟ خداااااااااا تصورش برام غیر ممکنه!!!خدا خودت حفظش کن... امروز شنبه صبح وقت ازمایش غربالگری و سونو NT,NB داشتم...ساعت 6.5 مثل روال همیشه جلو در بیمارستان بودیم. یه نیم ساعتی رفتم تنهایی پارک. بابایی رفتند استخر و من رفتم ازمایشگاه..بعد ن...